مقالات

تاریخچه صنعت نفت

تاریخچۀ نفت (از خوانش دکتر صادق زیباکلام)

 شصت سال از زمانی که دکتر مصدق بر بالای برگه اعلام ملی شدن صنعت نفت نوشت «به نام سعادت مردم ایران نفت را ملی می کنیم» گذشته است و امروز این سوال اساسی در بین روشنفکران و پژوهشگران مطرح است که آیا به راستی نفت ملی شد یا دولتی؟ و آیا آنچنان که دکتر مصدق نوشت ملی شدن صنعت نفت در ایران برای مردم سعادت به همراه داشت یا پول نفت در جیب دولت‌ها آن‌ها را مقابل دمکراسی و مردم سالاری قرار داد.

داستان نفت به صورت خلاصه از انقلاب صنعتی آغاز می شود که اواسط قرن ۱۸ در انگلستان و به تدریج در شمال اروپا اتفاق می‌افتد. انقلاب صنعتی همان‌طور که می‌دانیم در حقیقت کاری را که بشر تا قبل از آن با دست و بازوی خود انجام می‌داد، بعد از آن این کار توسط ماشین صورت گرفت. قوه محرکه ماشین هم در حقیقت بخار بود. این آب برای اینکه تبدیل به بخار شود و ماشین را به حرکت در بیاورد نیاز به انرژی داشت و انرژی ذغال سنگ بود. بنابراین می‌توانیم این‌گونه بگوییم که ذغال سنگ خون انقلاب صنعتی بود، اما به تدریج نفت جایگزین ذغال سنگ می‌شود. دلیل این جایگزینی هم این بوده که نفت از بسیاری جهات نسبت به ذغال سنگ برای سوخت ارجح بوده است، منتها اشکال تاریخی این بود که انقلاب صنعتی در اروپا، غرب و شمال اروپا اتفاق افتاده بود که یک بشکه نفت هم وجود نداشت. در مقابل نفت در جایی بود که در آنجا انقلاب صنعتی به وجود نیامده بود. بنابراین از اواسط قرن ۱۹ به خصوص ۱۸۵۰ به بعد که انقلاب صنعتی ابعاد گسترده‌تری پیدا کرد، ضرورت نفت و استفاده از آن برای چرخاندن موتور انقلاب صنعتی در اروپا احساس شد. از همین مقطع است که یک‌سری افراد که اهل ریسک بوده و شمّ اقتصادی بالایی داشتند از اروپا برای جستجوی نفت به راه افتادند. دلیلش هم این بود که اگر این افراد می‌توانستند نفت پیدا کنند و این نفت را به اروپا ببرند ثروت عظیمی به دست می‌آوردند. از سال ۱۸۵۰ به بعد سر و کله غربی‌ها برای جستجوی نفت در خاورمیانه، آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین پیدا می‌شود. تا نیمه دوم قرن ۱۹ در قفقاز و آمریکا نفت به مقدار قابل توجهی کشف شده بود. بزرگ‌ترین مشکل برای این منطقه این بود که باید نفت از قفقاز به اروپا منتقل می‌شد و به دلیل مسافت راه، مخارج این کار بسیار بالا بود. نفتی که در آمریکا کشف شده بود هم همین مشکل را داشت، یعنی باید این نفت از اقیانوس با کشتی به سمت دیگر اقیانوس منتقل می‌شد که این کار از نظر اقتصادی صرف نمی‌کرد. از سوی دیگر آمریکا یک جامعه نیمه صنعتی بود که نفت را خودش تا حدودی مصرف می‌کرد. در این زمان چند نقطه بود که شرایط و شواهد اولیه مطالعات زمین‌شناسی نشان می‌داد که ممکن است نفت داشته باشند. از جمله این مکان‌ها غرب ایران بود. مطالعات جدی‌تری که توسط زمین‌شناسان فرانسوی حرفه‌ای صورت گرفت نشان داد در غرب ایران نفت وجود دارد. آقای دارسی که شهروند انگلیسی بود، پول بسیاری داشت و کار او رفتن به دنبال ماجراجویی‌های اقتصادی بود، در حدود سال ۱۹۰۰ تماس‌هایی با ایران گرفت. نمایندگان آقای دارسی به ایران آمدند و با حکومت ایران وارد مذاکره شدند که نهایتاً منجر به امتیاز دارسی شد. امتیاز دارسی در سال ۱۹۰۱ یعنی ۵ سال قبل از انقلاب مشروطه منعقد شد. حسب روال آن زمان این بوده که قاجارها به شدت نیاز به پول داشتند، به دلیل آنکه هیچ درآمدی برای هزینه‌هایشان نداشتند به‌الطبع خارجی‌هایی که به ایران می‌آمدند و خواهان امتیاز می‌شدند، مبالغی را به عنوان رشوه از دربار گرفته تا شخص اول مملکت، می‌پرداختند تا کار سریع‌تر پیش برود. نمایندگان دارسی هم مبالغی را به عنوان رشوه به مقامات ایران و خود مظفرالدین شاه پرداختند تا در نهایت امتیاز به دارسی داده شد.

واقعیت سرمایه‌گذاری دارسی ودیگران در ایران

دو نکتۀ در اینجا خیلی مهم است. اینکه اولاً امتیاز دارسی هیچ ربطی به دولت انگلستان نداشت. دارسی یک شخصیت حقیقی بود. البته برای ما فهم این موضوع یک مقدار مشکل است، به دلیل آنکه ما در ایران بخش خصوصی به آن معنا نداریم. بنابراین برای ما در ایران مثلاً اینکه یک ایرانی برود به آفریقا و در آنجا در معدن طلای آفریقا سرمایه‌گذاری کند، قابل تصور نیست. برای ما ایرانی‌ها حداکثر قابل تصور این است که از آفریقا یک مال‌التجاره‌ای را به ایران بیاوریم یا از ایران کالایی را به هند یا نقطه دیگر صادر کنیم. بنابراین برای ما قابل تصور نیست یک شهروند انگلیسی به اسم دارسی یا شهروند انگلیسی به اسم رویتر مستقل از حکومت خودشان در ایران سرمایه‌گذاری کنند و ربطی به حکومت‌شان نداشته باشند. نکته جالب این است که سفارت انگلستان در ایران به دارسی توصیه می‌کند که شما برای کار اقتصادی در ایران عجله و شتاب نکنید و به او می‌گوید که در ایران قانون و امنیت وجود ندارد. بروید در کشوری سرمایه‌گذاری کنید که حساب و کتاب، قانون، ثبات و امنیت باشد. سفارت انگلیس در ایران به دارسی می‌گوید ما توصیه نمی‌کنیم که شما در ایران سرمایه‌گذاری کنید. نکته دوم اینکه قبل از دارسی افراد دیگری مانند هلندی‌ها، اتریشی‌ها، آلمانی‌ها و یکی دو نفر روسی در ایران فعالیت‌ها و هزینۀ زیادی کرده بودند تا در ایران نفت پیدا کنند، اما این اتفاق نمی‌افتد و همه‌شان متضرّر می‌شوند. بنابراین جز دارسی دیگرانی هم به ایران برای کشف نفت آمده بودند. از نظر دولت ایران، این قرارداد بسیار خوب بود، به دلیل آنکه در قرارداد دارسی دولت ایران در سود شریک بود. تجربه به دولت ایران نشان داده بود کسانی که در ایران به دنبال نفت می‌آیند به خواسته‌شان نمی‌رسند. بنابراین دولت ایران اصرار داشت به هیچ وجه در هزینه شرکت نداشته باشد و تمام سرمایه‌گذاری و هزینه بر عهده دارسی بو.، یعنی اگر روزی روزگاری دارسی به نفت می‌رسید و نفت استخراج می‌شد باید از ۱۰۰ تومان سود ۱۶ تومان آن را به دولت ایران می‌داد. چنین روالی عرف آن مقطع بود و نمی‌توان گفت دارسی در حق ایران اجحاف کرده یا از بی‌خبری، نا آگاهی و جهل ایرانیان سوءاستفاده کرده بود. به دلیل آنکه دولت ایران آه در بساط نداشت و نمی‌توانست در نفت سرمایه‌گذاری کند و کسی در ایران حاضر نبود در نفت سرمایه‌گذاری کند، این امکان به خارجی‌ها داده می‌شد.

نداشتن توان مالی ایرانیان برای سرمایه‌گذاری در نفت کنار خارجی‌ها

مدیر کل وزارت مالیه ایران در آن دوره بسیار سعی می‌کند مرحوم حاج امین‌الضرب و دیگر ایرانیان را تشویق کند که در ایران برای نفت سرمایه‌گذاری کنند اما پاسخی که آن‌ها می‌دهند این بوده که خارجی‌هایی که برای نفت در ایران سرمایه‌گذاری کردند، هیچ کدام به هیچ جا نرسیده‌اند. نفت سرمایه‌گذاری بالایی می‌خواهد و مشخص نیست سودی در آن نهفته باشد.

سرمایه‌گذاری دارسی از ضرر تا سود

در مورد دارسی هم از سال ۱۹۰۱ که عوامل و مهندسین او در ایران شروع به کار کردند، ظرف ۶ سال بعد هیچ نفتی پیدا نکردند. مدتی در مناطق غرب کشور به دنبال نفت بودند. بعد مقداری در دالکی سرمایه‌گذاری کردند. آنجا هم به نفت نرسیدند. بعد به خوزستان آمدند که در مسجدسلیمان سرمایه‌گذاری کردند. چندین حلقۀ چاه عمیق با امکاناتی که آن زمان بود، ایجاد کردند، هیچ کدام از چاه‌ها به نفت نرسید. در ۶ سالی که دارسی برای کشف نفت کار می‌کرد عملاً ورشکست شد. مجبور شد بخش عمده‌ای از اموالش در استرالیا و شرکت حمل و نقلش را بفروشد و صرف هزینه‌ها در ایران کند. هزینۀ حمل تجهیزات به ایران، پرداخت حقوق به مأمورانی که برای محافظت از نیروهای دارسی و تجهیزات از انگلستان به ایران آمده بودند، همه با دارسی بود و ربطی به حکومت انگلستان نداشت. در دو مقطع حداقل دارسی به مرز ورشکستگی می‌رسد و تصمیم می‌گیرد فعالیت‌هایشان را در ایران جمع کنند. در این زمان بانک مرکزی انگلستان و یکی دو بانک دیگر حاضر می‌شوند مقداری وام به دارسی بدهند. دولت انگلستان گرچه شریک و ذی نفع با دارسی نبود اما بسیار علاقه داشت که نفت پیدا شود. نیروی دریایی و کشتی‌های انگلستان مدتی بود که تصمیم گرفته بودند به جای ذغال سنگ به کشتی‌هایی که موتور آن‌ها با نفت کار می‌کند، روی بیاورند. بنابراین نیروی دریایی انگلستان به نفت احتیاج داشت. به پیشنهاد و توصیه نیروی دریایی، بانک مرکزی مقداری وام به دارسی پرداخت می‌کند تا همچنان به فعالیت خود ادامه دهند. در نهایت دارسی در سال ۱۹۰۷ تصمیم می‌گیرد دیگر در ایران به دنبال نفت نباشد. به عوامل و مهندسین خود که در مسجدسلیمان بودند، اعلام می‌کند ابزار آلات و وسایل خود را جمع کنند. این دستور عملی می‌شود و شماری از تکنیسین‌ها و مهندسین برمی‌گردند که آخرین چاه در مسجدسلیمان به نفت می‌رسد. اگر آن چاه به نفت نرسیده بود، دارسی تصمیم به برگشت از ایران داشت. وقتی این اطلاعات ساده را کنار هم می‌گذاریم، متوجه می‌شویم که ما چه جن و پری‌هایی را در تاریخ برای خود ساخته‌ایم که مثلاً استعمار انگلستان آمد و نفت ایران را برد. اما در عمل شما می‌بینید که بخشی از پرسنل دارسی از ایران خارج شده بودند و تصمیم گرفته بودند در ایران دیگر دنبال نفت نگردند. دولت انگلستان هم حاضر نبود به دارسی وام بدهد.

از چه زمانی که دولت انگلیس رسماً وارد موضوع می شود؟

در سال ۱۲۹۰ که اولین چاه به نفت رسید، مسألئل آغاز شد. اولاً دولت انگلستان بخشی از سهام دارسی را خرید. به دارسی وام کلان داده شد و شرکت مجهز شد. بعد باید تصمیم می‌گرفتند که آیا نفت را داخل ایران تصفیه کنند یا به خارج از ایران و انگلستان ببرند. به لحاظ اقتصادی صرف می‌کرد که در ایران سرمایه‌گذاری شود اما در ایران امنیت و افراد متخصص و نیروی تحصیلکرده و کاری نبود. اما چون از نظر اقتصادی به صرفه بود، شرکت به تدریج آمد مهم‌ترین مسأله‌اش را که مسألۀ امنیت بود، برطرف کرد. شرکت با قبایل جنوب، بختیاری‌ها، عشایر بنی‌کعب عرب و… وارد معامله شد و گفت به شما پورسانت می‌دهیم که محافظت خط لوله‌ها، موتورخانه و افراد را بر عهده بگیرید. این کار برای قبایل، موضوع پر سودی بود، به دلیل آنکه قبایل درآمد دیگری نداشتند و از آن استقبال کردند. شرکت با حل مسألۀ امنیت تصمیم گرفت نفت داخل ایران تصفیه شود. مطالعاتی انجام شد و بهترین نقطه‌ای که پیدا کردند آبادان بود. از شیخ خزعل و قبیلۀ بنت کعب، زمین خریدند و پالایشگاه آبادان احداث شد. (این پالایشگاه در سال ۵۹ که مورد حمله عراق قرار گرفت، بزرگ‌ترین پالایشگاه دنیا محسوب می‌شد که روزانه ۵۰۰ هزار بشکه تحویل می‌داد.) دعوای ما با شرکت نفت از آنجا شروع شد که شرکت آن پولی را که به قبایل و عشایر جنوب می‌داد، از سهم ۱۶درصدی که باید به دولت ایران پرداخت می‌کرد، کم کرد. دولت ایران به شدت اعتراض کرد. شرکت نفت هم پاسخ داد امنیت را باید دولت ایران حفظ می‌کرد، تأمین امنیت وظیفه شرکت نیست، شما نمی‌توانستید امنیت را تأمین کنید بنابراین ما مجبور بودیم سه درصد به روسای قبایل جنوب بدهیم که آن‌ها تأمین امنیت کردند. به تدریج ایرانی‌ها متوجه شدند که نفتی که در جنوب ایران در خوزستان کشف شده چه درآمد هنگفتی دارد و خیلی بیشتر از ۱۶ درصدی است که شرکت پرداخت می‌کند، سود دارد. اما آنچه پرداخت می‌شد بر اساس قرارداد بوده که تعیین کرده بود سهم ایران ۱۶ درصد از سود است.

مذاکره و چانه زنی بر سر قرارداد 16 درصدی دولت ایران

این قرارداد وحی منزل نبود. می‌شد بر سر آن چانه زد و تغییراتی در آن به وجود آورد. اما مشکل این بود که در ایران ما در حال ورود به مقطعی بودیم که دولت‌ها ثبات و قدرت چندانی نداشتند. امنیت در کشور وجود نداشت. در مقطعی بودیم که ضمن اینکه متوجه شدیم درآمد نفت زیاد است و باید از انگلستان درآمد بیشتری بگیریم اما مشکلات داخلی هم وجود دارد و نمی‌گذاشت که مسألۀ نفت به صورت جدی جلو برود. این اتفاقات ادامه داشت تا به سال ۱۲۹۹ و کودتای سید ضیاء و سردار سپه می‌رسیم که نهایتاً منجر به اضمحلال سلسله قاجار و تأسیس سلسله پهلوی در ایران شد. در این سال‌های بی‌ثباتی، مسأله نفت در درجه اول اولویت نبود، تا اینکه به تدریج رضاشاه موفق شد ثبات را در کشور به وجود آورد. از آنجا که رضاشاه به درآمد بیشتر نفت به دلیل ایجاد ارتش و صنایعی که ایجاد کرده بود و همچنین راه آهن و جاده‌هایی که احداث کرده بود، نیاز داشت، از سهم ایران ناراضی بود. طی سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۲ درآمدهای ایران به شدت کاهش پیدا کرده و پرداخت سود از ۱۶ درصد هم کمتر شده بود.

چرا سود پرداختی به ایران کم شد؟

استدلال شرکت این بود که با توجه به آنچه در بازار جهانی و بر سر قیمت نفت به وجود آمده رکود حاکم است و و سود شرکت پایین است، بنابراین مبلغ سهم ۱۶ درصدی ایران هم بیشتر نمی‌تواند باشد. اگر قیمت نفت در بازار جهانی بالا برود، سود ما بیشتر می‌شود و طبیعتا ۱۶ درصد سهم ایران هم بیشتر خواهد شد. این استدلال‌ها برای رضاشاه خیلی قابل قبول نبود، بنابراین او از سفیر ایران در انگلیس و وزیر دارائی و… خواست که بشینند و با مقامات شرکت نفت مذاکره کنند و تکلیف را روشن کنند. مذاکرات یکی دو سال به طول می‌انجامد و نهایتاً کاسه صبر رضاشاه لبریز می‌شود. مسؤولین مذاکره‌کننده اعم از وزیر دارایی و… را می‌خواهد و به آن‌ها می‌گوید شما در این مدت که مذاکره کرده‌اید به چه نتیجه‌ای رسیده‌اید. مذاکره‌کنندگان پرونده، روند طی شده را به رضاشاه می‌دهند. واکنش رضاشاه این بوده که پروندۀ مذاکرات را به شومینه می‌اندازد و به آن‌ها می‌گوید که از اینجا بیرون نمی‌روید تا تکلیف نفت را روشن کنید و قرارداد دارسی را باطل کنید و یک امتیاز جدید ببندید. امتیاز دارسی را دولت ایران یک جانبه باطل اعلام می‌کند. مطبوعات بسیار استقبال می‌کنند و عنوان می‌کنند اعلی حضرت به استعمار ایران پایان دادند. شرکت نفت اعلام می‌کند شما نمی‌توانید قرار داد نفت را یک جانبه باطل کنید، این خلاف اصل حقوق بین‌الملل است. استدلال دولت انگلستان این بود که کار شما غیرقانونی است. اما رضاشاه قبول نکرد و گفت امتیاز دارسی باطل و امتیاز به شکلی که من می گویم تعیین شود. نیروی دریایی انگلیس آبادان را محاصره کرد. این‌گونه شد که رضاشاه نتوانست نفت را بفروشد. به رضاشاه گفتند که این قدم اول است. در قدم دوم آبادان، پالایشگاه و مراکز نفتی را اشغال می‌کنیم و ارتش ایران اگر بخواهد مقابله کند وارد جنگ می‌شویم. طبیعی بود که ارتش انگلستان بسیار قدرتمندتر از ارتش رضاشاه بود. بنابراین رضاشاه مجبور شد که قبول کند نمی‌تواند حریف ارتش انگلستان شود. این رویارویی منجر به قرارداد جدیدی به نام قرارداد ۱۹۳۳ شد.

شرایط قرارداد ۱۹۳۳ در مقایسه با قرارداد دارسی

این قرارداد از برخی جهات بهتر از قرارداد دارسی بود. از جمله اینکه سود ایران را از ۱۶ درصد تغییر داد. درآمد ایران دیگر براساس سود نبود، بلکه از این به بعد هر مقدار نفتی که از ایران خارج می‌شد، شرکت باید به دولت ایران مقدار مشخصی سود می‌پرداخت، حتی اگر شرکت ضرر می‌کرد. وقتی براساس تناژ به ایران سود پرداخت می‌شد، دیگر مهم نبود که شرکت سود یا زیان داشته، بلکه ایران سهم خود را می‌برد. یکی دیگر از مسألئلی که رضاشاه اصرار داشت در قرارداد جدید منعکس شود این بود که با توجه به اینکه در صنعت عظیم نفت ما ایرانی‌ها هیچ کاره بودیم و کارهایی مثل باغبانی، نگهبانی، کارگری، آبدارچی و… را بر عهده داشتیم و یک مهندس ایرانی، یک مدیر ارشد ایرانی در شرکت نفت نبود، رضاشاه مصر بود که این وضع نمی‌تواند ادامه پیدا کند و باید شرکت قبول کند که به صورت زمان‌بندی شده هر سال یک درصدی از تکنیسین‌ها، مهندسین و مدیران شرکت از ایرانی‌ها باشند. درواقع شرکت نفت مکلّف شد که به تربیت و آموزش نسلی از مدیران ایرانی بپردازد، به همین دلیل دانشکده نفت شرکت آبادان تأسیس شد. یکی از دعواهایی که ما در قرارداد دارسی داشتیم این بود که شرکت سرمایه‌گذاری‌هایی در خارج از ایران کرده بود، مثلاً پالایشگاه ایجاد کرده بود. دولت ایران معتقد بود این پالایشگاهی که ایجاد شده چون متعلق به شرکت است، ایران هم ۱۶ درصد از سود این پالایشگاه سهم می‌برد، اما شرکت می‌گفت ربطی به شما ندارد به دلیل آنکه در ایران نیست. ایران معتقد بود اما این پالایشگاه از محل درآمد نفت ایران ایجاد شده است، پس ایران سهم می‌برد. این مشکل همیشه وجود داشت تا اینکه در قرارداد ۱۹۳۳ حل شد و ایران در تمام سرمایه‌گذاری‌های شرکت سهیم شد. ایران همچنین عنوان می‌کرد شرکت باید مالیات بپردازد اما شرکت عنوان می‌کرد ما به دولت انگلیس مالیات می‌دهیم و نمی‌توانیم دو جا مالیات بپردازیم. این موضوع هم در قرارداد ۱۹۳۳ حل شد. در این قرارداد انگلیسی‌ها هم یکی دو امتیاز به دست آوردند، اول اینکه مدت قرارداد را به ۶۰ سال افزایش دادند، اما در مجموع قرارداد ۱۹۳۳ نسبت به امتیاز دارسی بسیار ارجح بود. بعد از این قرارداد دیگر مشکلی در رابطه با نفت به وجود نیامد، اما احساس کلی همچنان این بود که ما باید بیشتر از این‌ها از شرکت سهم بگیریم. تا اینکه جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و ایران در سال ۱۳۲۰ مورد حمله متفقین قرار گرفت و اتحاد شوروی و انگلستان به ایران حمله کردند و رضاشاه به دلیل تمایلاتی که به آلمان داشت از قدرت برکنار شد و محمدرضا پهلوی پسر او شاه ایران شد. اتحاد شوروی و انگلستان دو قدرت اصلی در ایران شدند، شوروی کمونیست و مخالف سرمایه‌داری بود و انگلستان در رأس سرمایه‌داری بود. این دو قدرت، دشمنی به اسم آلمان داشتند و در حال جنگ با آلمان بودند.

چالش مجدد موضوع نفت با شوروی و انگلستان در جنگ جهانی دوم

بعد از یکی دو سال که از اشغال ایران گذشت به تدریج در سال ۱۳۲۲ و ۱۳۲۳ روس‌ها خواستار دریافت امتیاز نفت شمال شدند. با توجه به اینکه ایران در اشغال روسیه بود و تصویری که از اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت این بود که یک کشور انقلابی، سوسیالیستی است و زحمت‌کشان در رأس آن هستند، بنابراین جریانات چپ و جریانات روشنفکری به خصوص حزب توده با دادن این امتیاز به شوروی موافق بودند. ادبیاتی که حزب توده در کشور رواج داد، این بود که امتیاز نفت شمال با امتیاز نفت انگلستان خیلی تفاوت خواهد کرد. روس‌ها در شمال ایران پالایشگاه، صنعت و دانشگاه می‌آورند و امتیازی که ما به روسیه می‌دهیم، یک امتیاز استعماری و استثمارگرایانه نیست. حزب توده به شدت تبلیغ می‌کرد که به اتحاد شوروی امتیاز داده شود. اما مرحوم مصدق در مجلس چهاردهم در سال ۱۳۲۳ به شدت با دادن امتیاز به روس‌ها مخالفت کرد و برای اینکه جلوی دادن امتیاز به شوروی را بگیرد، با توجه به اینکه نماینده مجلس بود، ماده واحده‌ای را به مجلس برد که هیچ دولتی تا پایان جنگ جهانی دوم، حق واگذاری امتیاز نفت را ندارد. این لایحه به تصویب می‌رسد. بنابراین حتی اگر دولت ایران می‌خواست امتیاز نفت شمال را به روسیه بدهد به خاطر این قانون که در مجلس به تصویب رسید، نتوانست.

اختلاف حزب توده علیه مصدق و زمزمۀ ملی شدن نفت ایران

بعد از مخالفت مصدق با واگذاری این امتیاز به شوروی، حزب توده تلاش بسیاری کرد که دکتر مصدق و کسانی که مخالف بودند را به فراماسونی، انگلیسی و آمریکایی بودن متهم کند. در کنار این، حزب توده تبلیغاتی را به راه انداخت که اگر دکتر مصدق و همفکران‌شان در مجلس واقعاً ملی و وطن‌پرست هستند چرا در قبال نفت جنوب و غارت منابع نفت جنوب ساکت هستند؟ چرا فقط نسبت به اتحاد جماهیر شوروی حساسیت دارند؟ از اینجا به تدریج مصدق و دیگران نه اینکه مجبور بشوند اما گفتند که ما در مورد نفت جنوب هم خواهان امتیازات و درآمد بیشتری برای ایران هستیم. یکی از نمایندگان مجلس چهاردهم به اسم غلامحسین رحیمیان به مصدق پیشنهاد می‌کند که حالا که اجازه دادن امتیاز نفت شمال را به شوروی نداده‌اید، نفت جنوب را هم ملی کنیم و نگذاریم که انگلستان این همه به ما صدمه بزند و منافع ما را تاراج کند. مصدق به رحیمیان و همه کسانی که خواهان ملی شدن صنعت نفت بودند، می‌گوید نمی‌توانیم در دو جبهه هم با انگلستان و هم با روسیه بجنگیم. بنابراین مسألۀ نفت برای یک مدتی مسکوت می‌ماند، ولی همچنان زمزمه اینکه باید حقوق ملت ایران گرفته شود و باید از منافع ملت ایران دفاع شود، مطرح بود.

توافقنامه گس- گلشائیان و مخالفت جبهۀ ملی با آن

در لایحه عدم اجازۀ واگذاری امتیاز نفت به خارجی‌ها که مصدق به مجلس چهاردهم می‌برد، ماده‌ای وجود داشته که دولت ایران مکلّف است از حقوق ملت در قبال شرکت نفت انگلستان دفاع کند و دولت ایران مکلّف می‌شود در برابر اخذ درآمد بیشتر از شرکت نفت اقدام کند. این‌ها موجب می‌شود که هرازگاهی مطبوعات و شخصیت‌های ملی و غیره از دولت سؤال کنند در قبال استیفای حقوق ملت در موضوع نفت چه کردید؟ در مقطع بعدی که باز مسألۀ نفت ادامه پیدا می‌کند، مذاکراتی توسط وزیر دارایی وقت ایران، عباسقلی گلشائیان با گس که نمایندۀ شرکت نفت انگلیس بود، صورت می‌گیرد که منجر به توافقنامه گس-گلشائیان می‌شود. امتیازاتی برای ایران در این توافق حاصل می‌شود اما خیلی از رجال معتقد بودند که این‌ها کافی نیست و حق ایران خیلی بیشتر از آن چیزی است که در توافق گس-گلشائیان داده شده است. این توافق وقتی به مجلس پانزدهم می‌رود، شماری از نمایندگان که به تدریج ما آن‌ها را جبهۀ ملی و طرفدار مصدق می‌شناسیم، مانند آقای مکّی با این توافقنامه مخالفت می‌کنند. بازار و دانشجویان و مطبوعات آزاد و مستقل هم از این طیف نمایندگان حمایت کردند. به تدریج آیت‌الله کاشانی به میان می‌آید و به شدت علیه انگلستان موضع‌گیری می‌کند. نهایتاً این قرارداد به تصویب نمی‌رسد.

طرح جدی موضوع ملی شدن صنعت نفت

در مجلس شانزدهم مسألۀ ملی شدن نفت مطرح می‌شود. مرحوم دکتر مصدق یکی از افرادی بوده که به عنوان مغز متفکر ملی شدن نفت نقش‌آفرینی می‌کند. در مجلس شانزدهم به جای توافقنامه گس-گلشائیان و توافقات دیگر کار یک‌سره می‌شود و تصمیم گرفته می‌شود فراکسیون جبهه ملی لایحه ملی شدن نفت را در مجلس شانزدهم تهیه کند. پیش‌نویسی در مجلس شانزدهم تهیه می‌شود و نهایتاً در ۲۹ اسفند به ۱۳۲۹ به تصویب می‌رسد و با جملۀ تاریخی دکتر مصدق مبنی بر آنکه نوشته «به نام سعادت ملت ایران»، نفت ملی شد. دقیقاً بعد از ملی شدن نفت همان داستانی که در جریان ۱۹۳۳ به وجود آمد تکرار می‌شود. انگلستان باز می‌گوید کار شما غیرقانونی است. قرارداد را یک‌طرفه لغو کرده‌اید. انگلستان می‌گوید درست است که نفت و منبع آن متعلق به ملت ایران است اما این انگلستان بوده که ظرف ۵۰ سال گذشته سرمایه‌گذاری کرده است. ایرانیان در مقابل می‌گفتند درآمد هم داشته‌اید. وقتی دولت دکتر مصدق برای فروش نفت اقدام می‌کند و صنعت نفت را از انگلستان تحویل می‌گیرد، نیروی دریایی انگلستان یکی دو کشتی ایران را که می‌خواستند نفت را برای فروش ببرند، توقیف می‌کند. این اختلافات در نهایت به دیوان لاهه کشیده می‌شود. دیوان لاهه از خودش سلب مسئولیت می‌کند و می‌گوید دولت‌های دو طرف، مذاکره کنند و راه حلی پیدا کنند. در این مقطع آمریکایی‌ها (در دوره ریاست جمهوری هری ترومن دموکرات) وارد جریان ملی شدن نفت می‌شوند.

موضع آمریکایی‌ها چقدر در مسائل رخ داده تاثیرگذار بود؟

آمریکایی‌ها در مجموع نسبت به ملی شدن صنعت نفت تا حدودی سمپاتی داشتند. به دلیل آنکه معتقد بودند، قرارداد نفتی انگلیس اجحاف در حق ایرانیان است و سهم ایرانیان باید بیشتر باشد. در همان زمان شرکت‌های آمریکایی در ونزوئلا، عربستان یا کویت قراردادهایی که می‌بستند، به 50-50 معروف بود. در حالی که سهم ایران در قرارداد با انگلیس خیلی کمتر بود. آمریکایی‌ها یک مقدار حق را به ایران می‌دادند و معتقد بودند شرکت باید در نوع رابطۀ اقتصادی که با ایران دارد، تجدید نظر کند. در این مقطع تا حدودی انگلیسی‌ها را زیر فشار می‌گذارند تا مصالحه صورت بگیرد. در مذاکراتی که بین ایران و شرکت نفت با میانجی‌گری آمریکایی‌ها صورت می‌گیرد، نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود. فرمول‌هایی که از سوی آمریکایی‌ها برای حل مشکل ارائه می‌شود، یکی سهم ۵۰-50 بوده که انگلیسی‌ها به شدت مخالف بودند. نکتۀ جالب این است که دکتر مصدق هم به شدت با این پیشنهاد مخالفت می‌کند. دکتر مصدق معتقد بوده ما به‌جز ملی شدن و ملی شدن و ملی شدن هیچ فرمول دیگری نمی‌پذیریم. پیشنهاد دیگری که مطرح می‌شود، این بوده که بانک جهانی بین ایران و انگلستان حکم شود. بدین معنا که تا مسألۀ ملی شدن تکلیفش معلوم شود، بانک جهانی فروش و ادارۀ نفت ایران را متکلف شود و از محل فروش نفت یک مقدار به عنوان غرامت بپردازد. دکتر مصدق پذیرفته بود که ما غرامت شرکت را باید بدهیم. بنابراین پیشنهاد شد از هر بشکه نفتی که به فروش برود، بخشی به عنوان غرامت به دولت انگلیس و بخشی به دولت ایران و بخشی در صندوقی واریز شود تا نهایتاً تکلیف مشخص شود. بخش دیگری را نیز بانک جهانی به عنوان حق‌الزحمه خودش برمی‌داشت. این فرمول ابتدا از جانب انگلستان رد شد اما نهایتاً با مذاکره آمریکایی‌ها، با اکراه پذیرفتند. اما در میان بهت و ناباوری دکتر مصدق فرمول بانک جهانی را نپذیرفت.

تحلیل این ماجرا از زاویۀ دید دکتر زیباکلام

آیا پذیرش این فرمول می‌توانست بهتر از اتفاقاتی باشد که بعدها رخ داد؟

فرمول بانک جهانی یک فرمول موقت بود. بانک جهانی می‌گفت من کاری ندارم صاحب این نفت کدام دولت است. این یک مسأله حقوقی است که باید حل شود. بانک جهانی می‌گفت من نفت را می‌فروشم و به هر یک از طرف دعوا یک مقدار پرداخت می‌کنم، بقیه را در یک صندوقی ذخیره می‌کنم که بعد از چند سال دیگر که این دعوا تمام شد، تکلیف آن مشخص شود. اما از الان تا هر چند سال دیگر که این مسأله مشخص شود، پالایشگاه کار کند و کار نفت نخوابد. وقتی ما این فرمول را نپذیرفتیم، انگلستان با آمریکا درباره اینکه ما ایرانی‌ها را می‌شناسیم و ایرانی‌ها نمی‌خواهند که کار نفت به توافق برسد، مذاکره کرد. انگلیسی‌ها گفتند هر فرمولی را شما پیشنهاد کردید ایرانی‌ها رد کردند. هدف ایرانی‌ها از نفت فقط یک بهره‌برداری سیاسی است. نکته دیگر این بود که انگلیسی‌ها به آمریکایی‌ها می‌گفتند که داستان نفت به نفع کمونیست‌ها و حزب توده تمام می‌شود. بحران نفت موجب شده که حزب توده روز به روز قدرتمند بشود. اتفاق بدی که در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۳۲ رخ داد انتخاب آیزنهاور بود. نگاه دموکرات‌ها با جمهوری‌خواهان فرق می‌کرد، جمهوری‌خواهان بیشتر اهل نظامی‌گری بودند و در انتخابات آمریکا جمهوری‌خواهان بر سر قدرت آمدند. در انتخابات انگلستان هم گروهی بر سر کار آمد که نگاه‌شان با گروه قبلی خیلی فرق می‌کرد. چرچیل معتقد بود که ایرانی‌ها فقط زبان زور می‌فهمند و مذاکره نتیجه‌ای ندارد. به نظر می‌رسد دکتر مصدق و دیگران باید متوجه می‌شدند که شرایط مقداری در لندن و واشنگتن تغییر کرده است، کسانی آمده‌اند که جنگ طلب هستند و اهل مذاکره نیستند. به نظر می‌رسد باید فرمول بانک مرکزی را می‌پذیرفتند. در اثر این اتفاق این تصور کم‌کم در آمریکا به وجود آمد که انگلیسی‌ها خیلی بی‌ربط نمی‌گویند، ایرانی‌ها دنبال راه حل و به سرانجام رساندن موضوع نیستند و مثل اینکه ما چاره‌ای نداریم که به سمت حرکت نظامی برویم و دولت دکتر مصدق را منحل کنیم. از اینجا بود که به تدریج ایدۀ کودتای ۲۸ مرداد شکل گرفت و این فکر غالب شد.

ارزیابی دلیل نپذیرفتن این پیشنهادات از سوی دکتر مصدق

اینکه چرا دکتر مصدق فرمول ۵۰-50 و پیشنهاد بانک جهانی را نپذیرفت، برخی به دلیل آن می‌دانند که مصدق پیشنهاداتی که با اصل ملی شدن نفت و حاکمیت ایران بر نفت مغایر بوده را تأیید نمی‌کرد. عده‌‌ای دیگر معتقدند که نه این‌ها بهانه است و مصدق نگران این بود که اگر با انگلستان مصالحه‌ای انجام دهد، آیت‌الله کاشانی که به تدریج رقیب سیاسی دکتر مصدق شده بود و حزب توده که از ابتدا دکتر مصدق را آمریکایی و انگلیسی و خائن می‌دانست، بهره‌برداری سیاسی کنند و اساساً دکتر مصدق درصدد بود که هیچ مصالحه‌ای با انگلستان نداشته باشد، برای اینکه فکر می‌کرد براساس هرگونه مصالحه حزب توده و آیت‌الله کاشانی او را متهم به خیانت خواهند کرد. اینکه کدام یک از این نظرات درست است قطعاً نیاز به تحقیق بیشتری دارد. ولی مسلّم است که با کودتای ۲۸ مرداد و قراردادی که بعد از کودتا تحت عنوان کنسرسیوم بسته شد، ما عقب‌نشینی کردیم و به سهم و سود کمتر قانع شدیم. به‌علاوه شرایط سیاسی کشور بعد از کودتا وحشتناک شد. تمام آزادی‌های مدنی و آزادی مطبوعات از بین رفت. بسیاری از افراد ملی که مخالف حکومت بودند، دستگیر شدند و یک فضای دیکتاتوری به مدت ۲۵ سال بر کشور حاکم شد. در نتیجه به نظر می‌رسد سعادتی به دنبال«به نام سعادت ملت ایران»، جمله‌ای که مصدق درباره ملی شدن نفت نوشت، نیامد. وقتی در تاریخ کودتای ۲۸ مرداد را نگاه می‌کنیم که همۀ دستاوردها از بین رفت، این سوال را می‌توان مطرح کرد که آیا بهتر نبود ما به شکلی مصالحه می‌کردیم و به شکلی کنار می‌آمدیم؟

ارزیابی نتایج عملکرد مصدق در داخل کشور

نهضت ملی شدن نفت از جهاتی فقط یک بحث اقتصادی نبود که ما نفت را ملی کنیم. ملی شدن نفت جامعه سیاسی ایران را به دو قطب متخاصم تقسیم کرد. در یک قطب دربار، اشرافین و ملاکین، احزاب و شخصیت‌های محافظه‌کار، رؤسای قبایل و ارتشی‌ها بودند یعنی طیفی که به صورت سنّتی نزدیک به انگلستان قرار داشت؛ در مقابل آن طیفی دیگر شامل جبهه ملی، روشنفکران، تحصیلکرده‌ها، شماری از روحانیون، بازاری‌ها، دانشجویان، نویسندگان و فعالین سیاسی بودند. این طیف به شدت مخالف انگلیس و طرفدار ملی شدن نفت بود. گروه اول نیروهای سیاسی اجتماعی بودند که به طور سنتی طرفدار انگلیس بودند، این موضوع طبیعی بود چرا که دولت انگلیس ۳ درصد از سهم نفت را به قبایل می‌داد پس طبیعی بود که شرکت برای تأمین امنیت با قبایل اشراف و ملاکین جنوب کنار بیاید. نیروهای جدید طرفدار دمکراسی، آزادی بیان و آزادی مطبوعات بودند. دکتر مصدق هم با همۀ وجود معتقد به رأی مردم بود و معتقد بود اگر همۀ مردم جمع شوند و به حزب توده رأی بدهند و ایران کمونیستی شود، اشکالی ندارد.

مسأله رابطه نفت با آزادی و استبداد

نیروهای سنتی خیلی مزاج‌شان متمایل به آزادی، دمکراسی، حقوق شهروندی، آزادی مطبوعات، اتحادیه کارگری و فعالیت دانشجویی نبود. بنابراین یک جنبۀ دیگر ملی شدن صنعت نفت یک رویارویی سیاسی بین لایه‌های محافظه‌کار و راست از یک‌سو و جریانات جدید لیبرال سکولار و طرفدار جامعه مدنی از سوی دیگر بود. نکتۀ جالب این است که بعد از ۲۸ مرداد می‌توان حدس زد که کدام جبهه به لحاظ سیاسی قدرت گرفت و کدام جبهه راهی زندان و دستگیر شد و بهای سنگینی پرداخت. تمام جریانات مدرن مجبور شدند بهای سنگینی با بازداشت شدن، زندان رفتن و تیرباران شدن‌شان بپردازند. آنچه مسلم است این است که اگر ما فرض بگیریم که تنها راه استیفای حقوق ملت ایران ملی شدن نفت بود که در این موضوع خیلی جای بحث وجود دارد و احتمالاً راه‌های دیگری برای استیفای حقوق ملت وجود داشت و تنها راه ملی شدن نبود، باید بررسی کرد چرا بعد از آن ۲۵ سال بر کشور دیکتاتوری کامل حاکم شد. البته در پرانتز می‌توان این را هم مفروض گرفت که پروژه ملی شدن صنعت نفت ناقص مانده و کامل اجرا نشده است آن وقت موضوع فرق می‌کند. مثلاً طبق آنچه که تقی رحمانی عنوان می‌کند پروژه مصدق دو بخش داشت، ملی شدن نفت و برگزاری انتخابات آزاد که به دلیل آنکه کامل اجرا نشد، شکست خورد.

درواقع مسألۀ نفت فقط یک مسألۀ اقتصادی نبود که ما فقط نفت را ملی کنیم تا درآمد بیشتری داشته باشیم. نهضت ملی شدن صنعت نفت در حقیقت جامعه ایران را به دو طیف طرفدار ملی شدن و مخالفین ملی شدن تقسیم کرده بود. مخالفین ملی شدن همه نیروهای ارتجاعی و محافظه‌کار و ضدّ دمکراسی بودند. در حالی که طرفداران ملی شدن همه نیروهای مترقی و لیبرال و معتقد به آزادی و حقوق بشر بودند. البته آنچه بعداً در فضای سیاسی اجتماعی داخل کشور رخ داد خیلی به مصدق ارتباط پیدا نمی‌کند. تحول تاریخی جامعۀ ایران بدون مصدق هم راه خودش را پیدا می‌کرد و جلو می‌رفت. آنچه ما می‌توانیم بگوییم بحث ملی شدن است. دو سوال بنیادی از مصدق و طرفداران ملی شدن و کسانی که دفاع می‌کنند، فارغ از جنبه سیاسی و اجتماعی آن، مطرح می‌شود که آیا به‌جز ملی شدن راه دیگری وجود نداشت که ما بتوانیم درآمدهای بیشتری را از شرکت نفت بگیریم؟ که حتماً راه‌های دیگری هم وجود داشت. دوم فرض بگیریم که هیچ راه حل دیگری جز ملی شدن وجود نمی‌داشت و ما باید نفت را ملی می‌کردیم، آیا بعد از آنکه نفت را ملی کردیم دکتر مصدق بعد از آن بهترین سیاست‌ها را اجرا کرد و بهترین تصمیمات را گرفت؟ پاسخ منفی است. اگر دکتر مصدق به جای اینکه به این سمت و سو برود که به‌جز ملی شدن ما هیچ راه دیگری نداریم، فرمولی را پذیرفته بود که ایران صاحب نفت باشد و در عین حال می‌توانستیم توافق انگلستان را هم جلب کنیم، چنین چیزی نتایج بهتری نداشت؟

دید مصدق نسبت به کشور انگلستان و سپس خطا در تصمیم‌گیری‌های بعدی

یک موضوع دیگری که مطرح است این است، مشکل اساسی این بود که دکتر مصدق به نحوی صحبت و رفتار می‌کرد که فقط و فقط نفرت از انگلستان بود. متقابلاً انگلیسی‌ها هم دکتر مصدق را متهم به این می‌کردند که این آدم فرد عوام فریبی است که به فکر محبوبیت خودش است و اصلاً به فکر مصالح و منافع بلند مدت ایران نیست. انگلیسی‌ها می‌گفتند که مصدق فقط می‌خواهد بین مردم ایران محبوب باشد، در حالی که مصدق باید به فکر مصالح و منافع بلند مدت کشورش باشد. واقعاً مصدق آن چیزی نبوده که انگلیسی‌ها می‌گویند، ولی واقع مطلب این است که مصدق همواره با یک نفرت، بغض و کینه عجیبی نسبت به انگلیسی‌ها صحبت می‌کرد و این بغض، کینه و نفرت طبیعی است که راه را برای هر گونه مصالحه، مذاکره و رسیدن به یک توافق می‌بندد و بر روی منافع ایران تأثیر می‌گذارد. و دید مصدق به انگلستان در بحث ملی کردن صنعت نفت تماماً مسألۀ سیاسی نیست، مسألۀ روان‌شناختی، سیاسی، اجتماعی هم می‌تواند باشد.

منبع: مجلۀ تاریخ ایرانی، صادق زیباکلام در گفت وگو با تاریخ ایرانی: راه های دیگری به‌جز ملی کردن نفت وجود داشت، اعظم ویسمه، کد: ۷۱۲

نظرات

رومینا فتحی

عالی بود بسیار استفاده کردم

1400.05.13
سجاد هرندي

مطلب بسیار خوبی بود. زندگی شخصی دارسی نیز پندآموز بود

1400.05.27